عشق
برای محو کردن بدترین و زهرآگینترین دشمنها باید آنها را دوست داشت و برای دوست داشتنشان باید آنها را شناخت. خیلی انرژی مصرف کردم برای جنگیدن، خیلی تلاش کردم برای عوض شدن، خیلی شکست خوردم از ضربه زدن به چیزی که نمیتوانستم بپذیرمش و یا دوستش داشته باشم. با هر ضربه کاری، ضربهای محکمتر دریافت کردم. حالا ابزار جدیدی دارم که مثل یک نسخه جادویی در همه سختیها در کنارم خواهد بود. عـــــــــــــــــــــــــــــــشــــــــــــــق
تجربه گرانبهایی بود اینکه لباس رزم به تن کردن حتی برای جنگ با عصبانیت بیش از همه مرا از پا درمیآورد. گاهی پیروز بودم اما همیشه نوشتهام که این پیروزی عمیق نبود و مطمئن بودم که به زودی عصبانیت خفته من باز هم ظاهر میشود.
حالا با عشق نه آرامم که آرامش دارم. اوضاع کما فی السابق گاهی ابری و گاهی بسیار آفتابی است. اما درونم آرام شده. عمیقا آرام. در همه سالهای عمرم آنرا تجربه نکرده بودم. حس اینکه من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک حس بینظیریه. حس اینکه قربانی شرایط نیستم. حس اینکه همه چیز قابل تغییر دادن است و اینکه انسان مالک سرنوشتش هست. حس اینکه گردش جهان هستی بر اساس آرامش، شادی و عشق است و هر جا و هر لحظه که آرام نبودیم، که احساس شادی و عشق عمیق نکردیم حتما مشکل از گیرندههامونه. حتما باید دیدمون رو عوض کنیم و حتما حتما داریم مسیر را اشتباه می رویم.